1
در انتهای خلوت ترد ترانه ها
می ریزد از سکوت قلم عاشقانه ها
در شهر ما غروب ادب زوزه می کشد
هیهات از تفاوت ژرف زمانه ها
سکان خرد کشتی و طوفان حادثه
در انتظار مردن مردان،کرانه ها
مردن بیان بی کسی اعتقاد بود
از یاد رفته خاطره جاودانه ها
از قبر من حکایت خشکی جوانه زد
موران و سقف تیره ی این آشیانه ها
روزی که زندگی به وجودم تبر کشید
دیدم درون چشم سپیدش نشانه ها
چشمی که بسته می شد و می گفت زیر لب
از حرف ناتمام تمام ترانه ها
2
من قصه می نوشتم از آواز ابرها
از وسعت سپید ونم خاک قبرها
از شعله های آتش سوزنده کبود
از تازیانه ها و دل خون صبرها
روزی به جمع خلوت همسایه های باد
افتاد و خرد شد تن پاک ستبرها
بر شاخه های خم شده ی باغ آفتاب
چشمم نشست بر تن بی رنگ ابرها
در پنجه های وحشی کفتار پیشگان
از خون گذشت دامن امید ببرها
وای از حکایتی که در این مرده زار رفت
نفرین به انتظار غم آلود گبرها
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.