اسماعیل بهرامی فرزند خداداد متولد ۱۳۵۱
1
کسی امروز می آید
هوا سرشار احساس است
و بوی سیب می آید
صدای چک چک گرمی مرا در آبشار زندگانی برد
چکاوک های شعرم را دو بال آشنایی داد
اقاقی ها به رقص باد
سرود زندگی بر لب
دهان لبریز از لبخند
بیا در باور گل ها شناور در نسیم زندگانی باش
شقایق باز میخواند
کسی امروز می آید
2
آن شب که خدا ستاره میریخت
در قلب آفرینش خود
آب و گل ما دوباره می ریخت
از قامت من نیاز می ساخت
وز چشم تو نیز ناز میساخت
در خاک من اشتیاق می بیخت
در زلف تو صد شراره می ریخت
از آب و گل تو اندکی ماند
تا آنکه دلی برای من ساخت
آن دل که به نام عشق سوگند
جز نام تو را ز من نمی خواست
تکرار تو را بهانه می خواست
آن شب که به قاب کهنه ی عشق
تصویر دل شکسته می بست
در نامه ی عاشقانه ی خود
پیوند دو قلب خسته می بست
و آن نامه سفیر عشق بازی
سر مصرع بیت آشنایی
چون قامت من مچاله می شد
وز دست تو پاره پاره می ریخت
جانی که به اشتیاق میسوخت
زلفی که مرا به راه آورد
چشمی که مرا نگاه آموخت
در حسرت یک اشاره می سوخت
وز چشم تو استعاره می ریخت
از بوسه ی تو جوانه می رست
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.