داستانهای زیادی از ذوق و قریحه سرشار ادبی صاحب بن عبادنقل کردهاند که به چند مورد آن ذیلا اشاره میکنیم:
1. از قاضی شهر قم ـ که صاحب، به صلاح و تقوای او اعتقادی راسخ داشت ــ پیوسته نزد صاحب شکایت میشد که: عدالت را رعایت نمیکند و از مراجعان رشوه میگیرد. صاحب، باور نمیکرد، تا آنکه روزی دو تن از رجال موثق قم ــ که مقبولالقول بودند ــ شهادت دادند قاضی مزبور، در دعوای بین فلانی و فلانی، 500 دینار رشوه گرفته است. صاحب بسیار ناراحت شد، نخست به علت زیادی مبلغ رشوه، و دیگر، از بیدینی و سستی ایمان قاضی. فورا قلم برگرفت و فرمان عزل قاضی را با این جمله ادیبانه صادر کرد: ایها القاضی بقم، قد عزلناک فقم! (3) میگویند: قاضی دماغ سوخته! در برابر فرمان قاطع صاحب، از جایبرخاسته و در حالی که بسیار ناراحت بود، برای آنکه مثلا بگویند ”لوطی نباخته“!، این جمله را بهزبان آورد: لعنالله القافی. ما عزلنی الا هذه القافی! خداوند، قافیه و قافیهپردازی را لعنت کند. مرا چیزی جز این قافیه عزل نکرد! که البته سستی کلام و مغلطه قاضی مزبور، پیداست. چرا که عزل وی از سوی صاحبــ که قبلا به وی حسن اعتقاد داشت ــ معلول ناشایستگی و خبط و خلاف خود وی بود، نه اقتضای طبع قافیهپرداز شخص صاحب; آن هم شخصیتی که استاد سخن بود و به اصطلاح قافیهها در خدمت او بود، نه او در تسخیر قوافی.
اما البته، این هست که صاحب، سجع و قافیه را در کلام خویش اهمیت بسیار میداد و جای جای، هنرمندانه، آن را بهکار میبست. از استاد و مخدوم صاحب، ابن عمید قمی، که خود از وزرای ادیب و دانشمند آلبویه بود و در فضل و ادب یگانه دهر محسوب میگشت (4)، نقل کردهاند که یک روز، در تعریض بهسجعپردازی صاحب گفت: صاحب بنعباد، از شهر ری به قصد اصفهان بیرون آمد و از ورامینکه دهی آباد است درگذشت و بهقریه نوبهار که آبی شور دارد فرود آمد، تنها بدین منظور که به من، کلام موزون و مقفای زیر را بنویسد: کتابی هذا من النوبهار، یوم السبت نصفالنهار. (5)
2. مرحوم شیخ بهائی در ” کشکول“ خویش مینویسد: صاحب بنعباد، حرف ” را“ را به شیوایی و فصاحت تلفظ نمیکرد، و اینعیب را از دیگران پنهان میساخت. فخرالدوله دیلمی ــ که صاحب، وزیر اعظم او بود ــ یک روز به یکی از منشیان امر کرد متنی را تهیه کند تا بر سنگی بنویسند و حوالی چاهی که از برای عابران حفر شده بود نصبکنند. از آنجا که خواندن و تصحیح نوشتجات دولتی بر عهده صاحب بود و منشی نیز بر جاه و جلال صاحب نزد فخرالدوله رشک میبرد، شیطنتی کرد و در نوشته خود کلماتی را گنجاند که تماماً دارای حرف را بود، تا شاه از عیب صاحب اطلاع یابد و صاحب، نزد دیگران بور و خفیف شود! لذا چنین نوشت: امر امیرالامرا ان یحفر فیالطریق بئر لیشرب منه الصادر و الوارد، حرر فی شهر رمضان.(6).
نوشتهرا نزد صاحب آوردند تا در حضور فخرالدوله و روسای دولت، با صدای بلند قرائت کند و در صورتلزوم، عبارات آن را حک و اصلاحکند. صاحب، تا نگاه به نوشته انداخت، با تیزهوشی خود، شیطنت منشی را دریافت و فهمید که ویدر باب او حیلهای اندیشیده است. لذا، بالبداهه، تمام کلمات نوشته را به کلماتی مرادف ــ که بدون حرف”را“ بود ــ برگرداند و چنین خواند:
حکم حاکم الحکام ان یعمل فیالسبیل قلیب لینفع منه الغادی و البادی. کتب فی ایام الصیام! منشی بیچاره، خجل شد و اقدام وی، افتخاری نو برای صاحب آفرید!
3. نوشتهاند گروهی از مردم اصفهان که پیرو مذهب ”اشاعره“ بودند و به اصطلاح قرآن را قدیم و ازلی میدانستند، به صاحب ــ که از ”عدلیه“ بود ــ اشکال کردند که: اگر قرآن، مخلوق و حادث باشد، ممکن است روزی هم بمیرد. و در این صورت، چنانچه در ماه شعبان قرآن بمیرد، نماز تراویح (7) را در ماه رمضان به چه دلیل بخوانیم؟! صاحب گفت: اگر قرآن بمیرد ماه رمضان هم خواهد مرد، و شما از نماز تراویح راحت خواهید شد!
4. ابوحفص وراق اصفهانی شکایتی شیوا و مسجع به صاحب نوشت که در آن آمده بود: مدتی است گندم ما تمام شده است، به گونهای که حتی موشها از خانه ما فراری شدهاند. صاحب نیز پاسخی موزون و مقفا، و امیدوارکننده، به ویداد: احسنت اباحفص قولا و سیحسن فعلا فبشر جر ذان دارک بالخصب و آمنها من الجدب، فالحنط تاتیک فیالاسبوع و لست عن غیرها من النفق بممنوع، انشاالله تعالی.(8)
5. سکهزنها، نزد صاحب از شخصی شکایت کردند و در پای طومار شکایت نوشتند: ضرابون (9). صاحب، که شکایت آنان را بیجا و ناروا میانگاشت، در زیر کلمه ”ضرابون“ نوشت: فی حدید بارد. یعنی، شما آهن سرد میکوبید و شکایتتان بیهوده است! (10)
6. ثعالبی در ”یتیمالدهر“ آورده است که: ابومنصور در مجلس صاحب، پرگویی کرد و پس از آن، برای عذرخواهی گفت: طولت (زیادهگویی کردم). صاحب جواب داد: بل تطولت! (خیر، کرم کردی).
7. ابوجعفر دهقان گوید: هدیهای برای صاحب برده و در حضور وی به دست خزانهدارش، ابوعلیمحمد بنمحمد، سپردم و به رسمعذرخواهیگفتم: اذا نقلت الی حضرته من خراسانکانت کالتمر ینتقل الی کرمان. یعنی، هدیهای که به محضر صاحب از خراسان آوردهام مانند تمری است که به کرمان برند.
صاحب، با توجه به اینکه هدیه او سوغات خراسان ـ مشهد مقدس رضوی علیهالسلام ـ بود، پاسخ گفت: قد ینقل التمر من المدین الی البصر علی جه التبرک و هذه سبیل ما یصحبک.
یعنی، گاه از مدینه به بصره تمر میبرند برای میمنت و مبارکی، و هدیه تو نیز چنین است!
1. درباره صاحب و کتابخانه مهم او ر.ک، مدینالادب، عبرت نائینی، 305/3 به بعد; نقض عبدالجلیل قزوینی، تصحیح و تعلیق محدث ارموی، بخش تعلیقات، 665/2ـ672; علما معاصرین، واعظ خیابانی، ص119.
2. میگویند، صاحب چهل روز متوالی در یکی از مساجد اصفهان، در علم و حلم و شجاعت و عبادت وجود و ایثار و .. .سایر فضایل یکی از اصحاب پیامبر (ص) سخن گفت و تصریح به نام آن صحابی را هر روز به سخنرانی فردا موکول کرد. تا اینکه روز چهلم فرا رسید و آن را فاش ساخت که صاحب همه این فضایل، مولای متقیان علی(ع) بوده است و با این تدبیر مردم اصفهان را ــ که آنروزگار بهدشمنی با امیر مومنان شهره بودند ــ با شخصیت و فضایل مولا آشنا ساخت.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.